جدول جو
جدول جو

معنی قرو کردن - جستجوی لغت در جدول جو

قرو کردن(دی کَ دَ)
به مزاح، لباس بیرون خانه پوشیده مهیای رفتن به بیرون شدن (در تداول زنان) : باز کجا قرو کرده ای ؟ عزم رفتن کجا داری که زینت کرده و جامه بدل کرده ای ؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرض کردن
تصویر قرض کردن
به وام گرفتن چیزی از کسی، وام گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درو کردن
تصویر درو کردن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو کردن
تصویر فرو کردن
داخل کردن چیزی درون چیزی یا جایی، گستردن، ریختن، پایین آوردن، چیدن یا ریزانیدن بار درخت یا گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو کردن
تصویر رو کردن
توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو کردن
تصویر گرو کردن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(دی کَ دَ)
ممانعت کردن. قدغن کردن. بازداشتن از آمدن و دخول و خروج. (ناظم الاطباء).
- قرق کردن جایی را، قدغن کردن آنجا را. منع کردن مردم را از رفت وآمد در آنجا.
رجوع به قرق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ کَ دَ)
پیش آمدن. واقع شدن. حادث شدن: بدبختی به ما رو کرد. دولت به ما رو کرد. (یادداشت بخط مؤلف). حاصل شدن. ظهور کردن. (از غیاث اللغات) ، توجه کردن. (غیاث اللغات). روی آوردن. (یادداشت بخط مؤلف). متوجه به کسی شدن. (آنندراج) :
چون محمدپاک شد از نار و دود
هرکجا رو کرد وجه اﷲ بود.
مولوی.
- روکردن به، توجه کردن به. متوجه کسی شدن: رو کرد به من و گفت... (یادداشت بخط مؤلف) :
رو به آتش کرد شه کای تندخو
آن جهان سوز طبیعی خوت کو
مولوی.
اکنون که تو روی باز کردی
رو باز به خیر کرد حالم.
سعدی.
از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب
کز آفتاب روی به دیوار می کنی.
سعدی.
یکبار رو چرا به در دل نمی کنند
این ناکسان که زحمت درها همی دهند.
صائب.
جز به سختی نکند وصل بتان رو به کسی
بادۀ آینه در شیشۀ سنگ است اینجا.
صائب (از آنندراج).
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم.
محمدحسین شهریار.
، روبرو کردن. (غیاث اللغات) ، (اصطلاح قماربازی) باز کردن دست و نشان دادن ورقها در بازی
لغت نامه دهخدا
(دَ شُ دَ)
برهن دادن. اسبال. (تاج المصادر بیهقی). ارهان. (منتهی الارب) :
نبرد دیو آرزوم از راه
آرزو را گرو کنم بگناه.
نظامی.
یا فلک آنجا گذر آورده بود
سبزه به بیجاده گرو کرده بود.
نظامی.
گروکن بعمر ابد جام را
گروگیر کن بادۀ خام را.
نظامی.
مراین صوفیان بین که می خورده اند
مرقع بسیلی گرو کرده اند.
سعدی (بوستان).
رجوع به گرو شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غَ لَ اَشُ دَ)
درویدن. درودن. خسودن. خسوردن. دریدن. حوقله. قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیلۀ داس یا ابزاری دیگر:
کهن باغ را وقت نو کردن است
نوان را حساب درو کردن است.
نظامی.
شراب از خوی به رویش تخم افشاند
توان خورشید از رویش درو کرد.
ظهوری (از آنندراج، ذیل درود).
- امثال:
کسی جو نکاشت که گندم درو کرد. (امثال و حکم).
که کاشت و که درو کرد. (امثال و حکم).
، بسیار کشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درو شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ /ذُو کَ دَ)
خاراندن پشت ستور با قشو. رجوع به قشو شود
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ)
در تداول خانگی عامه به مزاح، لباس نیکو پوشیدن و زینت کردن و مصمم شدن برای رفتن به جائی: باز کجا غرو کرده ای ؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
آشکار شدن فاش گردیدن: عاقبت مطلب درز کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
احساس دردی در عضوی از اعضای بدن، پایم درد میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بری کردن
تصویر بری کردن
بیزار کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرزو کردن
تصویر آرزو کردن
آرزو بردن آرزو داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارو کردن
تصویر جارو کردن
جاروب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نی گفتن نپذیرفتن رد کردن (شهادت)، یا جرح کردن شاهد. رد کردن گواهی شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری کردن
تصویر جری کردن
گستاخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرم کردن
تصویر جرم کردن
گناه و تقصیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن ظلم کردن، یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروج کردن
تصویر خروج کردن
بدشمنی برخاستن عصیان کردن طغیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروزکردن
تصویر بروزکردن
آشکار گشتن، ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون کردن
تصویر برون کردن
بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتو کردن
تصویر اتو کردن
اتو زدن اتو کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو کردن
تصویر رو کردن
واقع شدن، حادث شدن، ظهور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرو کردن چیزی را بچیزی. برهن دادن چیزی را در مقابل چیزی دیگر: گرو گن بعمرابد جام را گرو گیر کن باده خام را. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشو کردن
تصویر قشو کردن
خاراندن پشت ستور با قشو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرض کردن
تصویر قرض کردن
بوام گرفتن چیزی از کسی عاریه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرق کردن
تصویر قرق کردن
پهرختن ویژه کردن ممنوع کردن اشخاص بیگانه از ورود در محلی
فرهنگ لغت هوشیار
داخل کردن چیزی را در جایی یا در چیزی، فرو افکندن انداختن، بیرون ریختن خالی کردن، خاموش کردن (چراغ و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
لباس نیکو پوشیدن و زینت کردن برای رفتن به جایی: باز کجا غرو کردی ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرق کردن
تصویر قرق کردن
((قُ رُ. کَ دَ))
جایی را خلوت کردن و مانع ورود دیگران شدن
فرهنگ فارسی معین
پذیرایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد